وبلاگ خوش نویس

مرجع آموزش انشا نویسی و ارائه اشعار رباعی ویژه مشاعره

وبلاگ خوش نویس

مرجع آموزش انشا نویسی و ارائه اشعار رباعی ویژه مشاعره

درباره بلاگ
وبلاگ خوش نویس
تبلیغات
پارس وب سرور
طبقه بندی موضوعی

چو کم نور است چشمی بار عینک می کشد بینی

زبینی باید آموزی ره همسایه داری را

خوش نویس

در دایره وجود موجود علیست

اندر دوجهان مقصد و مقصود علیست

گرخانه اعتقاد ویران نشدی

من فاش بگفتمی که معبود علیست

خوش نویس

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند         

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

 

خوش نویس

دانی که چرا سر نهان با تو نگویم؟x

طوطی صفتی! طاقت اسرار نداری!

خوش نویس

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ 

ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

 

خوش نویس

شعر با الف منبع : magonic.ir

 

اگـــر به زلف دراز تــــو دست مــا نرسـد

گناه بخت پریشان و دست کوته ماست

حافظ

ای نسیم سحــــر آرامگــه یار کجاست

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

حافظ

ای غایب از نظـر به خــدا می سپارمت

جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

حافظ

از خــــدا جـوییـــم تــوفیـــق ادب

بی ادب محروم ماند از لطف رب

سعدی

از دل تنـگ اسیـــران قفس یـــاد کنیـد

ای که دارید نشیمن به لب بامی چند

عاشق اصفهانی

از دوست بــه یـادگار دردی دارم

کان درد به هـــزار درمــان ندهم

مولوی

از عشق من به هر سو در شهر، گفتگویی ست

مــــن عاشــق تــو هستــــم، ایــن گفتـــگو ندارد

شهریار

از گلوی خــود بریـــدن وقت حاجت همت است

ورنه هر کس وقت سیری پیش سگ نان افکند

صائب

از مکافات عمـل غافل مشو

گندم از گندم بروید جو ز جو

خواجه عبدالله انصاری

از مردم افتاده مدد گیر که این قوم

بـا بی پــر و بالی، پر و بال دگرانند

صائب تبریزی

از منست این غم که بر جان منست

دیگـــر این خــود کرده را تدبیر نیست

فروغ فرخزاد

از وصل تو گر نیست نصیبم عجبی نیست

هم ظلمت و هم نـــور به یک جا نتوان دیـد

عبدالله الفت

از یـــاد تـــو بـــر نداشتــم دست هنـوز

دل هست به یاد نرگست مست هنوز

شهریار

استخــوان سر فرهـــاد فـــرو ریخت ز هم

دیده اش در ره شیرین نگران است هنوز

عبرت نائینی

اشــک گــــــرم و آه ســـــرد و روی زرد و ســـوز دل

حاصل عشقند و من این نکته می دانم چو شمع

علی اطهری کرمانی

اغلب کسان که پرده ی همت دریده اند

در کــــودکــــی محبت مـــادر ندیـــده اند

شهریار

افسرده ایم و خسته دل از هرچه هست و نیست

شایــــد بــــه بـــوی زلف تـــــو خــــور را دوا کنیــم

محمد عزیزی

افسوس که افسانه سرایان همه خفتند

انـــــدوه که انـــــدوه گساران همـه رفتند

بهار

اگر آلوده شد گوهر به یک ننگ

نشویـــد آب دریـــا ازو رنــــــگ

فخرالدین اسعد گرگانی

اگر اهل دلی دیدی، سلام من رسان بر وی

که کمتر یافتم هر جا فزون تر جستجو کردم

صابر همدانی

اگــر با غیـــرتی با درد باشی

و گـر بی غیرتی نامرد باشی

عبید زاکانی

اگر بینی که نابینـا و چــاه است

اگر خاموش بنشینی گناه است

صائب تبریزی

اگر داری ای مـرد فرزانه هوش

به تعمیر دل های ویرانه کوش

صبای کاشانی

اگر لــذت تــــرک لــذت بــدانی

دگر لـذت نفس، لـذت نخوانی

سعدی

امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم

شاید ای جــان نرسدیم به فـردای دگر

عماد خراسانی

اول اندر کوی او جز نقش پای ما نبود

آخر آنجا از هجوم خلق، جای ما نبود

وصال شیرازی

ای بی خبر از سوخته و سوختنی

عشق آمـــدنی بــود نه آمـوختنی

سنایی

ای خوشا آن دل که آزاری نمی آید از او

غیـــر کـــار عاشقی کاری نمی آید از او

رهی معیری

ای دوست بر جنازه دشمن چو بگذری

شادی مکن که بـر تو همین ماجـرا رود

سعدی

ای دوست به کام دشمنانم کردی

بــــودم چو بهـار چون خزانم کردی

حافظ

ای دوست دزد حاجب و دربان نمی شود

گرگ سیه درون، سگ چوپـان نمی شود

پروین اعتصامی

ای دوست زلف خود را در دست باد مگذار

مگـــــذار هستی مــــا بــــر باد رفته باشد

امیر اتابکی

ای سر و پای بسته به آزادی منـاز

آزاده منم که از همه عالم بریده ام

رهی معیری

ای شب از رویای تو رنگین شده

سینه ام از غم تو سنگین شده

فروغ فرخزاد

ای عشق همه بهانـه از تست

من خامُشم این ترانه از تست

هوشنگ ابتهاج

ای که دستت می رسد کاری بکن

پیش از آن کــز تـــو نیایــد هیچ کار

سعدی

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را

خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را؟

وحشی بافقی

اینجـا منم و شب و درونـی خالی

ای کاش که در بساط ما آهی بود

سلمان هراتی

ای نگــــاهت نخـــی از مخمــــل و از ابـــریشم

چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم

بهروز یاسمی

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

کاواز دهل شنیدن از دور خوش است

خیام نیشابوری

ای فلک انـــدوه شیرین بـــر دل خسرو منـه

کاین بضاعت را خریداری به از فرهاد نیست

جامی

ای قوم بـه حج رفتــه کجایید کجایید

معشوق همین جاست بیایید بیایید

مولانا

امــــروز پاس صحبت یـــار قدیــم دار

فردا چه سود که بگویند حبیب رفت

مولانا

از کیمیای آدمی قطمیر مـردم می شود

ماخولیای مهتری سگ می کند بلعام را

سعدی

اگر آن تـــرک شیــرازی بدست آرد دل مــا را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

حافظ

اگـــر آن تـــرک شیـــرازی بــه دست آرد دل مــا را

به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را

شهریار

اگر آن تــرک شیـرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را

صائب

الا ای پیــــر فرزانـــــه مکـــن منعم ز میخــانه

که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم

حافظ

از آتش فراغت شرحی شنیده بودم

لیکن درون آتش خود را ندیــده بودم

عارف طوطی همدانی

از برای غم ما سینه ی دنیا تنگ است

بهر این مـوج خروشان دل دریا تنگست

بهادر یگانه

از تو وفـا نخیـزد، دانی که نیک دانم

وز من جفا نیاید دانم که نیک دانی

خاقانی

از خوان این بزرگان دستی بشوی و بگذر

کان جـا ز خوردنی ها غیر از قسم نباشد

بیدل دهلوی

از در در آمدی و من از خود به در شدم

گویی کز این جهان به جهان دگر شدم

سعدی

از غـم خبــری نبـود، اگــر عشق نبــود

دل بود، ولی چه سود اگر عشق نبود؟

قیصر امین پور

از گریه سوختیم و تو آهی نمی کنی

در آب و آتشیم و نگاهـــی نمـی کنی

فغانی

از ناز چه می خندی بر دیده که می گرید؟

این دیـده زمانی نیــز خندیده که می گرید

علی اشتری

 

 

شعر با الف​​​ منبع: magonic.ir

خوش نویس

دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست 

جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است

خوش نویس

زندگی چیست ؟ عشق ورزیدن

زندگی را به عشق بخشیدن

زنده است آن که عشق می ورزد

دل و جانش به عشق می ارزد

آدمی زاده را چراغی گیر

روشنایی پرست شعله پذیر

خویشتن سوزی انجمن فروز

شب نشینی هم آشیانه ی روز

آتش این چراغ سحر آمیز

عشق آتش نشین آتش خیز

آدمی بی زلال این آتش

مشت خاکی ست پر کدورت وغش

تنگ و تاری اسیر آب و گل است

صنمی سنگ چشم و سنگدل است

صنما گر بدی و گر نیکی

تو شبی ، بی چراغ تاریکی

آتشی در تو می زند خورشید

کنده ات باز شعله ای نکشید ؟

چون درخت آمدی ، زغال مرو

میوه ای ، پخته باش ، کال مرو

میوه چون پخته گشت و آتشگون

می زند شهد پختگی بیرون

سیب و به نیست میوه ی این دار

میوه اش آتش است آخر کار

خشک و تر هر چه در جهان باشد

مایه ی سوختن در آن باشد

سوختن در خوای نور شدن

سبک از حبس خویش دور شدن

 

هوشنگ ابتهاج

خوش نویس

رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن

یا زجانان یا زجان باید که دل برداشتن

خوش نویس

روزی گرت غمی برسد تنگدل مباش

رو شکر کن  مبادا که بد بدتر شود

خوش نویس
پارس وب سرور