گفته بودی درد و دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق رازداری! کو دل پر طاقتی
گفته بودی درد و دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق رازداری! کو دل پر طاقتی
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
و خدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد..؟!
رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد
ما به قربان تو رفتیم و همانجا ماندیم
تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم
شاید آخر سر پاییز توافق کردیم
صد حیف که ما پیر جهان دیده نبودیم
روزی که رسیدیم به ایام جوانی
من در پی خویشم به تو بر می خورم اما
آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست
این چندمین شب است که بیدار مانده ام
آن گونه ام که خواب قبولم نمی کند