تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
نا خلف باشم اگر من به جویی نفروشم
دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست
گرش تو یار نباشی جهان به کارش نیست
با آنکه ز ما هیچ زمان یاد نکردی
ای آنکه نرفتی دمی از یاد، کجایی؟
به فرقش کی اثر می کرد شمشیر
گمانم ابن ملجم یا علی گفت!
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
به ملازمان سلطان که رساند این دعا
را که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را