تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده
بی آنکه وعده باشـــد در انتظار بوده
تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده
بی آنکه وعده باشـــد در انتظار بوده
و خدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد..؟!
تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم
شاید آخر سر پاییز توافق کردیم
تا دل خویش به دریا زدم آرام شکست
بغض موجی که درون رگ هر ساحل بود
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت
حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
تا تو نگاه میکنی , کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو , این چه نگاه کردن است
تا ابد، از نیستی نتوان گذشت
خاک این وادی گل از آب فناست
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست