سر گشته چو پرگار همه عمر دویدیم
آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم
زنده شود هر که پیش دوست بمیرد
مرده دلست آن که هیچ دوست نگیرد
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
ذره خاکم و در کوی تو ام جای خوش است
ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
دودم به سر برآمد زین آتش نهانی