دلبر و یار من توئی رونق کارمن توئی
باغ وبهار من توئی بهر تو بود بود من
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد
خانه ام سرد است و خاموشی بیازارد مرا
ای انیــس بینــــوایان لحظـــه ای از در درا
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است