بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
به ملازمان سلطان که رساند این دعا
را که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
آن که برگشت و جفا کرد به هیچم بفروخت
به همه عالمش از من نتوانند خرید
از من است این غم که بر جان من است
دیگر این خود کرده را تدبیر نیست
از مردم افتاده مدد گیر که این قوم
با بی پر و بالی، پر و بال دگرانند
آخر به اسارت دل حسرت زده خو کرد
شادم که دگر یاد گریز از قفسم نیست