جهان بروی تو می دیدم ار چه همچو جهانت
وفا و مهر ندیدم چو نیک در نگردیدم
جهان بروی تو می دیدم ار چه همچو جهانت
وفا و مهر ندیدم چو نیک در نگردیدم
جانا، به خود نگاه کن و حال ما ببین
گر جان ندیده ای که جدا گردد از تنی
جز کوی توام نیست به سر فکر مقامی
تا عمر به پایان برسد منزلم این است
جذبه عاشق اثر در سنگ خارا می کند
کوهکن معشوق خود از سنگ پیدا می کند
ثاقبا بخت چنین خواست که من خوار شوم
تا به کوهش برسم طالع بهتر گیرم
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت
حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
تا تو نگاه میکنی , کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو , این چه نگاه کردن است